زندگی آتشنشان وقف مردم است
زندگی > مهارتها - اصغر اصغری:کسی حال فرمانده را نمیفهمد. او هیچچیز یادش نمیآید. انگار ذهنش از هجوم حادثه پر شده و جزئزندگی > مهارتها - اصغر اصغری:
کسی حال فرمانده را نمیفهمد. او هیچچیز یادش نمیآید. انگار ذهنش از هجوم حادثه پر شده و جزئیات را ربوده است.
وقت مصاحبه را عقب مياندازد تا شايد خاطرههاي جسته و گريخته دوباره برگردند و نشان دهند كه چه بر او و يارانش آمده است. آخر درد كمي نيست، با تمام افرادت و به اميد نجات يك شهروند به كوهي از آتش و دود بزني و بعد. بيايند و بگويند بهترين نيروي تو حالا در جدال مرگ و زندگي است؛ جدالي كه در نهايت رخت سياه بر تن تو مينشاند و روسپيدي را به مأمور فداكارش ميبخشد؛ ماموري كه با وجود داشتن دو فرزند و در اوج جواني، به آتش ميزند به اميد آنكه مادري معلول را از شعلههاي بيرحم آتش بيرون بكشد.
چند روزي ميشود كه «طاها» و «ياسين» بيتاب فقدان پدرشان هستند. هنوز خيلي كوچكند تا عظمت فداكاري پدرشان را درك كنند. رفتهايم كنار فرمانده و خانواده «علي قانع»، شهيد سرافراز آتشنشان تا بيشتر درباره او بدانيم؛ شهيدي كه همين چند روز پيش و در عمليات نجات يكي از شهروندان آسماني شد.
از نظر فرماندهمردم ما را خادم خودشان بدانند
- شما فرمانده علي قانع بوديد. در اين مدت همكاري چه شناختي از او داشتيد؟
تمام افرادي كه در سازمان آتشنشاني فعاليت ميكنند انتخاب شده هستند. لباسي كه آنها به تن ميكنند مقدس است؛ چرا كه لباس خدمت به مردم را به تن كردهاند. علي آقا هم يكي از بچههاي خيلي گل ما بود. البته مدت كوتاهي بود كه در اين ايستگاه به هم ملحق شده بوديم اما در همين مدت شناخت خوبي از او بهدست آوردم.
پسر متين، مودب و محجوبي بود. يك جورهايي چشم و چراغ ايستگاه ما حساب ميشد و هر كاري پيش ميآمد ناخودآگاه اسم او به ميان ميآمد. علي براي زندگي و خانوادهاش خيلي زحمت ميكشيد و در كار هم از هيچ كاري فروگذار نبود.
- درباره روز عمليات توضيح ميدهيد كه چه اتفاقاتي رخ داد؟
حدود ساعت يك ونيم بامداد بود كه به ما انفجار در يك واحد مسكوني را اعلام كردند. ما چند تا ماشين داريم كه هر كداميك نوع كارايي دارند. با ماشينهاي آتشنشاني سريع خودمان را به محله جنتآباد رسانديم تا عمليات اطفاي حريق و نجات را انجام دهيم. علي هم بهخاطر تجربه و كسوتي كه داشت در ماشين فرماندهي و كنار دست من نشسته بود. وقتي رسيديم يكي از شهروندان گفت مادرش كه يك زن مسن و معلول است در خانه گير كرده و قادر به خارج شدن نيست. خانه 3 طبقه داشت با يك طبقه منفي زيرزمين.
- كانون آتش در كدام طبقه بود؟ آتش چقدر به ديگر نقاط ساختمان نفوذ كرده بود؟
ما در عملياتها آتش را بخشبندي ميكنيم تا بهتر بتوانيم عمليات اطفا را انجام بدهيم. اما وقتي به اين ساختمان رسيديم، شدت آتش به حداكثر خود رسيده بود. ظاهرا شهروندان وقوع آتشسوزي را كمي دير به سازمان اعلام كرده بودند. به علي گفتم كه اولويت ما نجات آن بانوي مسن است. آتش و دود بهصورت گسترده همه جا ديده ميشد و همين كار ما را سختتر ميكرد.
- شائبهاي وجود دارد مبني بر اينكه بچههاي آتشنشاني هنگام نجات، تجهيزات ايمني مثل ماسك يا لباس مخصوص به تن ندارند و همين باعث بروز چنين، اتفاقات ناخوشايندي ميشود. چقدر اين نظر درست است؟
بچههاي ما غيرممكن است كه در محل حادثه از تجهيزات انفرادي و ايمني استفاده نكنند. اصلا در آن محل آنقدر ميزان آتش و دود زياد است كه امكان نزديك شدن به ساختمان بدون همراه داشتن تجهيزات صفر است. ضمن اينكه از هنگام خروج ايستگاه تا رسيدن به محل حادثه، آتشنشانها اين فرصت را دارند تا خودشان را به وسايل ايمني و انفرادي تجهيز كنند. اين نظر كه بگويند آتشنشان ما بهدليل نداشتن تجهيزات يا ماسك دچار حادثه شده كاملا اشتباه است.
- آتشنشانها وقتي وارد چنين محيطي ميشوند با چه مشكلاتي روبهرو خواهند شد؟
ببينيد، وقتي حادثهاي به آتشنشاني دير گزارش شود كار مهار آتش براي ما سختتر ميشود و مخاطرات هم افزايش مييابد. در اينمورد ما مشكل نفوذ به ساختمان را داشتيم و هر لحظه بر ميزان آتش و دود افزوده ميشد. ما در چنين شرايطي هميشه بهصورت گروهي وارد عمل ميشويم و برنامهريزي براي اطفاي حريق صورت ميگيرد. علي هم با دوستانش وارد عمليات اطفا شد كه آن حادثه پيش آمد.
- حدس شما از دليل وقوع اين حادثه تلخ چيست؟
من تصور ميكنم كه علي تمام هدفش اين بوده كه خودش را به آن شهروند مسن برساند و او را نجات بدهد. آنها بهصورت گروهي وارد ساختمان شدند و احتمال رخ دادن حادثه زياد است. بهدليل اينكه حجم دود در چنين حوادثي زياد است، ميزان ديد انسان تا شعاع 15سانتي متري كاهش پيدا ميكند. يعني كافي است كه يكي از آتشنشانها تنها نيم متر با هم تيميهايش فاصله بگيرد تا شرايط ديگري برايش رقم بخورد. وضعيت در اين نوع مكانها كاملا غيرعادي است و هيچ پيشبيني نميتوانيم داشته باشيم.
اين حادثه باعث شد تا ما يكي از بهترين آتشنشانهاي كشورمان را از دست بدهيم.
- بهنظر شما ما شهروندان چه بايد بكنيم تا ميزان بروز حادثه در شهرهايمان كاهش پيدا كند؟
ما آتشنشانها متعلق به مردم هستيم و تمام زندگيمان وقف خدمت به آنهاست. ما سرمايههاي مردميم تا در موقع خطر بتوانيم از آنها محافظت كنيم. مردم هم بايد ايمني محيط زندگيشان را بالا ببرند و نسبت به دلايل بروز حوادث اطلاع پيدا كنند. متأسفانه بعضي از شهروندان حتي شماره تلفن آتشنشاني 125 را هم نميدانند و همين دير خبر كردن يا درست گزارش ندادن باعث عميقتر شدن فاجعه ميشود.
درهاي آتشنشاني به روي مردم باز است، آنها بايد بيايند و درباره روشهاي اطفاي حريق و ايمنسازي محل زندگيشان اطلاعات كسب كنند. اگر اين اتفاق بيفتد حتي خود مردم هم تا زمان رسيدن مأموران آتشنشاني به محل حادثه ميتوانند يك سري اقدامات پيشگيرانه را انجام بدهند و از گسترش آتش به نقاط ديگر ساختمان جلوگيري كنند. لطفا ما را خادم خودتان بدانيد و ما را در كنار خودتان حس كنيد.
از زبان پدرآشپزي هيئت بهعهده علي آقا بود
- كمي درباره پسرتان بگوييد. متولد كجا بود؟
علي سال 1359به دنيا آمد و از همان ابتدا هم ساكن خيابان استادمعين تهران بوديم. كودكيهايش را در همين محله گذراند. خيلي اهل ورزش و جنب و جوش بود و به درسش هم توجه داشت. از لحاظ اخلاقي هم همه از او راضي بودند. ما اينجا يك مسجد داريم به نام حضرتفاطمه زهرا(س) و يك هيئت به نام فاطميون كه عليآقا آنجا خيلي فعال بود. علاقه خاصي به اهلبيت(ع) داشت و حتي در ايام محرم و شهادتها وظيفه آشپزي هيئت را تقبل ميكرد. علي بچه دوم من بود. اما خيلي زرنگ بود و همه كاري از دستش برميآمد.
- قبل از اينكه وارد آتشنشاني شود حرفه ديگري را هم تجربه كرده بود؟
دوران تحصيلش وارد كار الكترونيك شد و با فاميل يكي از دوستانش كار ميكرد. ميرفت آنجا و در كارگاهشان كار ميكرد تا پول توجيبياش را دربياورد و يك جورهايي مستقل باشد اما به شغل آتشنشاني علاقه داشت. وقتي ديپلمش را گرفت و ديد كه سازمان، آگهي استخدام داده، خيلي با شوق رفت و امتحان داد و سال 1385وارد اين شغل شد.
- شما شناخت خاصي از اين شغل نداشتيد؟ به او نگفتيد كه اين كار خطرهايي هم دارد يا مثلا مخالفت كنيد؟
من با جزئيات اين شغل آشنا نبودم و دانستههايم هم مثل ديگر مردم بود. اما وقتي علاقه او را به اين حرفه ديدم اصلا مخالفت نكردم. به هر حال هر شغلي يك مسئوليتها و سختيهايي هم ممكن است داشته باشد. آتشنشاني هم جاي آدمهاي فداكار است و به همين دليل با روحيه علي آقا همخواني داشت.
- بعدا كه وارد اين حرفه شد از ماموريتهايش برايتان ميگفت؟
براي من كمتر تعريف ميكرد. شايد فكر ميكرد اگر برايم تعريف كند باعث ناراحتي من شود. چون بيشتر ماموريتهايي كه آتشنشانها در آن حضور پيدا ميكنند حوادث و اتفاقات ناخوشايند است و براي همين رعايت حال مرا ميكرد. اما براي ديگر اعضاي خانواده ميگفت كه كجا رفته و چه ماموريتهايي داشته است.
- طي اين سالهايي كه مأمور آتشنشاني بود، مصدوم هم شده بود؟
نه، اتفاقي برايش نيفتاده بود تا اينكه اين پيشامد رخ داد. ما هم آنجا نبوديم و نميدانيم دقيقا چه اتفاقي افتاده قبلا با دوستانش ميآمد و ميرفت و من آنها را ميشناختم. ميدانستم كه بالاخره آنها شغل سختي دارند. اما فكر نميكردم چنين سرنوشتي براي پسرم رقم بخورد. او وقتي وارد آتشنشاني شد، همه فكر و ذكرش را براي اين كار گذاشته بود. با اين حال از اين بابت افتخار ميكنم كه پسرم در راه خدمت به مردم و نجات آنها جانش را از دست داده است.
- شما چه زماني از اين خبر تلخ باخبر شديد؟
صبح زود بلند شدم كه نماز بخوانم. يك لحظه احساس كردم كه زنگ در را زدند، فكر كردم اشتباهي شنيدم تا اينكه دوباره زنگ بهصدا درآمد. رفتم دم در، ديدم همكارهايش آمدهاند و ميگويند پاي علي مجروح شده و الان بيمارستان است و شما بايد حتما بياييد. يك لحظه شك كردم و گفتم اگر اتفاقي افتاده بگوييد.
ديدم يكي از همكارهايش بغض كرده و نميتواند حرفش را ادامه بدهد. آنجا متوجه شدم كه اتفاق ناگواري براي علي افتاده. با مادرش رفتيم بيمارستان و... هنگام تشييعجنازه او خيلي از دوستان و آشنايان و مسئولان آمده بودند. اين نشان ميدهد كه جايگاه يك مرد فداكار در جامعه ما از بين رفتني نيست و مردم نسبت به خدمتگزاران واقعيشان احترام قائل ميشوند. آتشنشانها تمام وجودشان را براي خدمت به مردم ميگذارند و مخلصانه كار ميكنند. آرزويم اين است كه هيچ وقت براي هيچكسي كه نسبت به مردم فداكار است اتفاق ناراحت كنندهاي نيفتد.
به روايت مادر
علي ما را به كربلا فرستاد
- درباره ويژگيهاي اخلاقي علي آقا برايمان بگوييد. از او راضي بوديد؟
علي براي ما خيلي پسر خوبي بود. مثل اسمش خيلي قانع بود و به هر چي كه داشت راضي بود. از همان كودكي دستگيرمان بود و كمكمان ميكرد. در اين سالها نگذاشت كه كم و كسري و حسرتي داشته باشيم.
يادم ميآيد يك سال به مناسبت روز مادر رفته بود و يك اجاق گاز فردار برايم خريده بود. اجاق گاز قبلي سه شعله بود و ديگر كارايي سابق را نداشت. او متوجه شده بود كه ما چه لازم داريم و همان را خريده بود. من رفته بودم شهرستان اروميه و وقتي برگشتم ديدم اجاق گاز تازه خريده. هر چه گفتم اين مدل تازه در آشپزخانه ما جا نميشود ميگفت خودم درستش ميكنم. تو نگران نباش.
- پدر علي آقا هم ميگفت كه خيلي مقيد به تكاليف شرعي بود؟
بله، پسرهاي من همهشان قبل از اينكه به سن تكليف برسند نماز و روزهشان سرجايش بود. در هيئت فاطميون و مسجد حضرت فاطمه زهرا(س) هم خيلي فعاليت ميكرد. احترام بزرگترها را هميشه نگهميداشت و ارتباط خوبي هم با اعضاي فاميل داشت.
- وقتي علي آقا آمد و گفت كه ميخواهد آتشنشان شود شما نظرتان چه بود؟
راستش من توي دلم آشوب بود. اما خودش خيلي به اين شغل علاقه داشت. من خودم خواهر شهيد هستم و ميدانستم كه خدمت كردن در برخي از شغلها چه زحماتي دارد. آتشنشانها دائما در دل آتش و خطر هستند و براي همين سختي كارشان بيشتر است.
- فكر ميكرديد كه يك روز مادرشهيد شويد؟
باور كنيد آتشنشانها هم دارند راه همان شهدا را ميروند چون اينها هم براي آسايش و رفاه مردم از جانشان ميگذرند. آقاي قاليباف، شهردار تهران در مراسم تشييع علي گفت كه شغل آتشنشان هم يك نوع جهاد و جبهه ديگر است. اين شهدا از سمت خدا انتخاب شده بودند. همين برادر بنده كه در سال 1361به درجه شهادت رسيد انگار كه علي تمام ويژگيهاي دايياش را به ارث برده بود. من آن زمان دو پسر داشتم و به ما خبر دادند كه برادرم به شهادت رسيده. همه آمدند و يك تشييع باشكوه انجام شد.
مادر بنده حدود 4ماه است كه به رحمت خدا رفته آن موقع ميديدم كه همه به چشم مادر شهيد به او نگاه ميكنند و يك عزت و احترام خاصي ميان مردم داشت. من خودم به اين احترام و درجه حسرت ميخوردم، اما نميدانستم كه خودم هم روزي مادر شهيد ميشوم و همان روزها را دوباره ميبينم.
- مادرها چگونه ميپذيرند كه فرزندانشان وارد اين عرصههاي پرخطر شوند؟
من فرزندم را در راه خدا هديه دادم. اين امانتي بود كه با سرافرازي به او تحويل دادم. حالا هم او باعث سربلندي ما شده و با اين فداكارياش ما را به عرش اعلا رسانده. علي قبل از آنكه ازدواج كند خيلي دوست داشت كه كربلايي شود. يادم هست سال1382بود كه يكدفعه آمد و گفت مادر، بيستم بهمن آماده باش ميخواهيم برويم كربلا. من و پدرش را همان سال برد زيارت آقاامام حسين(ع). بعدش هم ما را حج فرستاد. خيلي علاقه داشت به ما خدمت كند و از اينكه ميديد ما به آرزويمان رسيدهايم واقعا خوشحال بود.
- وضعيت درسي علي آقا چطور بود؟
آن سالها خوب درس ميخواند. اما شيطنت هم داشت. حاج آقا حبيب كاشاني كه الان عضو شوراي اسلامي شهر تهران است آن موقع مدير مدرسه علي آقا بود. با اردو رفته بودند مشهد. برگشتني ميپرسيديم كه اذيت نميكنند اين بچهها شما را؟ حاج حبيب ميگفت نه ما از علي راضي هستيم. در كارهاي خانه هم به ما كمك ميكرد.
اين را هم بگويم كه من از همه بچههايم راضي هستم و همهشان اخلاق عليآقا را دارند. اما خدا او را انتخاب كرده بود. از همه مردم ايران هم قدرداني ميكنم كه در اين روزها نسبت به ما محبت داشتهاند. اين نشان ميدهد كه روحيه ايثارگري و فداكاري چه جايگاه والايي ميان مردم دارد.
از نگاه همسر
بهوجودش افتخار ميكنم
- داستان آشنايي شما از كجا شروع شد؟
ما سال 1384هر دو در يك شركت خصوصي كار ميكرديم. عليآقا علاقهمند شد كه برود و وارد حرفه آتشنشاني بشود. بعدا كه آزمون داد و قبول شد از شركت بيرون آمد. همان دوران همكاري پيشين ما باعث آشنايي و ازدواج شد.
- وقتي جريان خواستگاري و ازدواج پيش آمد با شغل جديدش مشكلي نداشتيد؟
نه، علي شغلش تغيير كرده بود. اما همان انسان مهربان و بااخلاق بود. خيلي به شغلش علاقه داشت. بهنظرم اين علاقه خدايي است و در وجود برخيها قرار داده شده، به هر حال در جامعه ما شغلهايي هستند كه حساسيتها و دشواريهاي بيشتري دارند و شايد هر كسي حاضر نشود وارد اين حرفهها شود. اما علي درهرحال وقتي ميديد كه ميتواند به ديگران خدمت كند كوتاهي نميكرد. اين روحيهاش تحسينبرانگيز بود. وقتي هم كه موضوع خواستگاري پيش آمد با جان و دل قبول كردم تا در كنارش باشم. هم به او و هم به شغلش افتخار ميكردم.
- علي آقا مسائل و مشكلات كارياش را با شما درميان ميگذاشت؟
بخش قابل توجهي از شغل آتشنشاني برميگردد به كمك به مردمي كه در شرايط خاصي قرار گرفتهاند. معمولا هم اين شرايط كمي دشوار و سخت است و گاهي اوقات نيز حوادث خطرناكي را شامل ميشود. اما علي خاطرات تلخ كارياش را برايم تعريف نميكرد و دوست نداشت مرا ناراحت كند. اما بعضي وقتها ميشد كه ميگفت امروز رفتيم ماموريت و مثلا يك مار يا يك گربه را گرفتيم يا نجات داديم. اتفاقهاي اينجوري كه يك جورهايي هيجان داشت را تعريف ميكرد.
- شما با حرفه آتشنشاني آشنايي داشتيد و بالاخره ميدانستيد كه اين حرفه نسبت به بسياري ديگر از شغلها خطرات بيشتري دارد. چطور با اين موضوع كنار آمده بوديد؟
من هميشه توكلم به خدا بوده. ميدانستم خدا هست و از همسرم محافظت ميكند. واقعا حتي الان هم كه او از دست دادهام هم اين حمايت معنوي را حس ميكنم. ما با همسران چند تا از همكارهاي علي رفت وآمد خانوادگي داشتيم و ميديدم كه آنها هم همين روحيه را دارند. آتشنشانها رفتنشان با خودشان است اما ممكن است ديگر برگشتني در كار نباشد.
شايد امروز برود و ديگر فردا برنگردد. هر بار كه خداحافظي ميكرديم اين موضوع برايم تداعي ميشد. با اين حال توكلم را از دست نميدادم و ميدانستم كه علي براي چه كار مهمي انتخاب شده است. ما همسران آتشنشانها معتقديم كه اينها را خداوند براي خدمت به همنوعانشان برگزيده است تا از جان و مال آنها دفاع كنند.
براي همين هميشه سعي كردهايم محيط آرامي را در خانه ايجاد كنيم و به آنها قوت قلب بدهيم. من دو پسر دارم كه هر دويشان در اين چند روز بهخاطر فقدان پدرشان بيتابي ميكنند. از خداوند متعال فقط صبر خواستهام تا بتوانم آنها را خوب تربيت كنم و همان خصلتهاي پدرشان را برايشان يادآور شوم.