عمر «غزل» به سر نیامده است/ ناتوانی شاعران در عمل به توصیه نیما

عمر «غزل» به سر نیامده است/ ناتوانی شاعران در عمل به توصیه نیما

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگی: آیا عمر قالب‌های کلاسیک شعر فارسی از جمله غزل سرآمده است و این قوالب تنها در حال دست و پا زدن برای حیات هستند و یا اینکه اق

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگی: آیا عمر قالب‌های کلاسیک شعر فارسی از جمله غزل سرآمده است و این قوالب تنها در حال دست و پا زدن برای حیات هستند و یا اینکه اقبال عمومی به قوالب را باید نشانه‌ای از حیات آنها در عصر مدرنیزم به شمار آورد؟

ریشه اختلاف نظرهای صفر و صدی درباره شعر کلاسیک و نو فارسی ریشه در چه دارد؟ این سوالات در کنار انبوهی دیگر از ابهامات و مسائل مطرح شده در جوامع ادبی و در میان شاعران درباره شعر نو و کلاسیک بهانه‌ای بود برای برگزاری نشستی در خبرگزاری مهر تا بیش از پیش به واکاوی پدیده و کارکرد شعر در عصر حاضر پرداخته شود.

تقابل میان سنت و کلاسیسیزم در شعر ایران سوال محوری بود که سعید بیابانکی، بهروز یاسمی و حمیدرضا شکارسری سعی در تبیین و واکاوی آن در این نشست داشتند.

بیابانکی: بهانه دیدار امروز ما صحبت درباره غزل است و اینکه آیا دوران استفاده از این قالب شعری سر آمده است یا خیر. چندی قبل در یک برنامه تلویزیونی که بنده هم در آن حضور داشتم آقای ضیا موحد در این زمینه عنوان کردند که دوران غزل سر آمده و این قالب دیگر قالب زمانه ما نیست. ایشان معتقد بودند که هر آنچه غزل پس از حافظ سروده شده همه تقلید بوده است. این اظهارات بازتاب پیدا کرد و به نظرمان رسید که در این زمینه صحبت کنیم و ببینیم آیا می‌شود این‌طور قاطع درباره یک قالب شعری صحبت کنیم یا نه؟ البته من فکر می‌کنم صحبت ایشان بیشتر متوجه شعر کلاسیک و هر اثر موزونی است.

* به نظر می‌رسد باید درباره خاستگاه این مسئله نیز صحبت کنیم. اینکه چه چیزی باعث می‌شود این نظر شکل‌گرفته و ابراز شود. چرا درباره خیلی از پدیده‌های زبانی و ادبی کلاسیک دیگر این مسئله مطرح نمی‌شود و چرا این بحث‌ها این‌قدر تقابلی است؟

یاسمی: من قبل از شروع بحث یک نکته بگویم. شاملو نخستین کسی بود که گفت غزل، شعر روزگار ما نیست. این دست اظهارنظرها در کنار خیل مشتاقانی که هر روز به این قالب گرایش پیدا می‌کنند باعث شده که این دست اظهارنظرها شکل بگیرد. اگر دنبال خاستگاه هستید، باید این‌ها را در نظر داشته باشید.

شکارسری: بحث را باید عمیق‌تر از یک قالب شعری دید. ما با گونه‌ای مقابله با توازن و تقارن در شعر مواجهیم و اگر عمیق‌تر نگاه کنیم به‌نوعی تقابل میان سنت و مدرنیته می‌رسیم. به‌عبارت‌دیگر ما این داستان را باید در دوره مشروطه ره‌گیری کنیم، یعنی جایی که تقابل میان سنت ادبی ما و تاریخ آن خودش را نشان داد، دورانی که به اسطوره‌های شعر فارسی مثل سعدی و حافظ تاخته شد. بحث این بود که آیا با قالب‌های سنتی و زبان فاخر فارسی رایج در شعر کلاسیک و در زبان رایج آن روزگار در دوره بازگشت ادبی نیز تقلید می‌شد، می‌توان واقعیت جامعه ایران منعکس شود یا نه. این قضیه از اول با چالش روبرو شد چون سؤال پاسخش را در خودش داشت. اگر به‌جای چالش دنبال بحث بودیم مسئله فرق می‌کرد اما ما به سراغ چالش رفتیم و جنگیدیم. برخی پذیرفتند که با شیوه رایج خودشان کار کنند، برخی به این سمت رفتند که در قالب کلاسیک به‌ویژه غزل نوآوری‌هایی داشته باشند و جهان معاصر را در آن بازآفرینی کنند.

نکته در حاصل این نوآفرینی و نوآوری است. حاصل این اتفاق خودش را به دو شکل نشان داد. یکی اینکه شعر در همان قوالب کلاسیک و با همان فرم اما با دایره واژگان جدید خودش را نشان داد و به‌واقع پاسخ مناسبی برای مدعیان رسیدن دوره خاتمه شعر سنتی نبود. بحث بعد موضوع قالب شکنی است. قالب شکنی تا دوران نیما چیزی بیشتر از آوردن واژه‌های تازه در شعر نبود. افرادی مثل شمس کسمایی، تقی رفعت، ابوالقاسم لاهوتی و جعفر خامنه‌ای و از این‌دست شاعران، چند اثر با فرم شکسته و نیمایی را در کنار اشعار سنتی آوردند. نیما اما به صورتی پررنگ‌تر این شکست قالب را وارد شعر کرد و دیدیم که نزاع میان سنت و مدرنیته را به شکلی جدی در ادبیات دامن زد. حاصلش این شد که در نخستین کنگره نویسندگان ایران، نگذاشتند او به‌درستی اجرای اثر کند.

این چالش تنها تئوریک نبود و به عرصه تقابل‌های فیزیکی هم رسید. در ادامه مسیر تقابل شاملو و دکتر حمیدی شیرازی هم پیش آمد. سؤال کردید که چرا این اتفاق در شعر رخ داد. دلیلش این است که ما تنها در شعر است که سابقه زیاد ادبی داریم و تنها شعر است که گفتمان مستحکمی در ایران داشته که مقابله با آن حساسیت‌زا بوده است. از طرف دیگر مقابله‌کنندگان با این جریان کسانی هستند که با گفتمان رایج در جامعه همخوانی ندارند. مثلاً افراد دین‌داری نیستند و به نظر می‌رسد تقابلشان با این قالب ریشه‌های غیرادبی دارد و به نظر می‌رسد قصدشان برخورد با سنت‌های دینی کشور است.

بحث دیگر اینکه نوآوری در قالب غزل بسیار بسیار محدود بوده است. مرحوم حمیدی شیرازی در این زمینه اصطلاح قابل‌تأملی دارد. او به چارچوب‌های شعر سنتی اصطلاح «کالبدهای پولادین» می‌دهد. خب با این کالبد پولادین چطور می‌شود جنگید؟ برخی به دنبال خلق قوافی تازه رفتند غافل از اینکه فرم در شعر سنتی ما فرم نیست بلکه قالب است. تغییر قالب به‌سادگی در شعر سنتی ما اتفاق نمی‌افتد.

در هیچ کجای دنیا شکل آفرینش‌های ادبی عوض نشده جز اینکه شکل رایج در زندگی اجتماعی تغییر پیدا کند. اگر بپذیریم که شکل زندگی اجتماعی در ایران از مشروطه به بعد تغییر پیداکرده است و با سرعتی به‌مراتب بیشتر از صدها سال قبلش عوض‌شده، آیا تغییر ادبیات را لازم نداشت؟ حتماً داشته اما تغییر در قالب بسیار سخت است. از طرفی تجربه مشروطه تجربه موفق نبود و از سوی دیگر تجربه نیما تجربه موفقی بود این تقابل میان قالب ادبی کلاسیک و سنتی در جای خود باقی ماند و قالب غزل نشانه‌ای از تحول در خودش نشان نداد تا اینکه سال‌ها بعد چهره‌هایی مانند نیستانی و پدرام و... پیدا شدند که این تقابل را بیشتر نشان دادند.

تا این زمان تک غزل‌های بهمن صالحی و هومن ذکائی نوآوری‌هایی در زبان را نشان می‌داد اما نوآوری در قالب را نه. اینکه چرا بااین‌همه چالش این قالب یعنی غزل نتوانست تغییراتی در خود بدهد که نشان‌دهنده واقعیت روزگار ما باشد یک بحث است و اینکه چرا این قالب هنوز در حال نفس کشیدن است بحث دیگری است که هنوز در جای خود قابل‌بحث است.

بیابانکی: اصل این سؤال که آیا عمر غزل به سر آمده یا نه به نظر من هم غلط است. باید پرسید عمر چه غزل‌هایی است که به سر آمده است. سبک‌های ادبی ما در طول تاریخ ادبیات همواره خلق و پس از مدتی از بین رفته است. اینکه سبک‌ها در دوره‌ای خلق و نابود می‌شوند نشان از پویایی ادبیان کلاسیک ما دارد. اینکه مثلاً سبک خراسانی داریم و یا سبک هندی و یا دوره بازگشت و دوره وقوع و... نشان است تازه ماند و پویایی ادبیات کلاسیک ماست.

اما غزل سری دارد که باعث ماندنش شده است. به نظر من سر مانایی غزل در تغزل و عشق‌ورزی در آن است که هرگز تمام‌شدنی نیست و در هر روزگاری وجود داشته است و غزل بیش از هر چیز دیگری به این نیاز در طول تاریخ ادامه داده است. خیلی از کهن‌الگوها همواره در این قالب بوده است. اینکه در دوره بازگشت ادبی، تقابلی میان غزل با قالب و سبک مدرن شکل می‌گیرد، اتفاق ناگواری است. اتفاقات دوره بازگشت ادبی هم تکرار همان کهن‌الگوهایی است که حافظ و سعدی و مولانا و... از آن بهره برده‌اند.

اگر شاعران کلاسیک از مظاهر طبیعی و تشبیه آن‌ها به معشوق برای بیان استفاده کرده‌اند امروز شاید بشود گفت که دوره‌ای است که به خاطر به اوج رسیدن استفاده از این کهن‌الگوها دیگر مراجعه به آن‌ها جذاب نیست اما این معنایش این نیست که کل قالب را باید ناکارآمد بدانیم بلکه شیوه مراجعه ما به آن است که تغییریافته است. به‌هرحال باید دید که درد و غم و مسئله زندگی انسان معاصر چیست؟

هر قالبی که بتواند امروز این مسائل را مطرح کند قالبی زنده است و نمی‌شود به آن مرده گفت. به نظرم تکرار این مفاهیم و بازگویی چیزهایی که اوجش روایت‌شده است جالب نیست اما معنایش مرگ قالب هم نیست. خود نیما هم طرفدار قالب کلاسیک است و از قضا غزل‌سرا نیز هست. به نظرم عصری که سر آمده است، عصر استفاده از قوالب نیست بلکه نوعی خاص در استفاده از عبارات و کلمات است که عصرش گذشته است.

یاسمی: یکی از بزرگان می‌گوید نتیجه محتوم یک انقلاب اجتماعی، انقلاب ادبی است. طبیعی است که بعد از مشروطه این تقابل‌ها در ادبیات ما پدید آید. در پس از انقلاب داعیه‌داران انقلابی دیدند که با این قالب نمی‌شود موضوعاتی مانند دموکراسی و... را بازگو کرد. همه اصطلاحات سیاسی رایج و جدل‌های پیرامون آن را برخی سعی کردند در قالب‌های کلاسیک شعر ببرند و حاصل خنده‌دار می‌شد لذا جریانی پدید آمد تا همین تلاش را ابزاری برای کوبیدن جریان اجتماعی و سنتی حاکم قرار دهد و جالب اینکه خود این جریان سنت‌گرا بود.

آن‌ها مشغول ساخت واژه‌های تازه شدند و عبارات ژورنالیستی را به عرصه شعر به قول خودشان مدرن آوردند و حاصل هم گاهی بسیار خنده‌دار شد. مثلاً ایرج میرزا در همین دوران است که سروده «می‌کنم قافیه‌ها را پس و پیش/ تا شوم آواره دوران خویش»

جامعه سنتی ما در آن دوران شاعران مدرن را در زمره جریان مدرن تازه متولد می‌دانست و به‌طور طبیعی آن را پس می‌زد. به باور رایج شعر نو از الزامات روشنفکری به‌حساب آمد و چون جامعه سنتی ما روشنفکری را نماد ضددین بودن می‌دانست آن را پس می‌زد و درست در همین تقابل است که می‌شود ریشه نزاع میان قوالب ادبی کهن و مدرن را نیز یافت.

نیما در همین دوره است که شعر کلاسیک ایران را شعری انتزاعی می‌نامد. شعر کلاسیک در دوره‌ای که جامعه ما به دنبال کشف آزادی غربی بود و مفاهیم تازه‌ای را جستجو می‌کرد نمی‌توانست آن‌ها را در خود بگنجاند و روایت کند. جامعه سنتی هم مجالی برای پرداختن به این موضوع نداشت. در سال ۱۳۲۰ به بعد بود که جامعه عنوان می‌کند که نیازهای تازه‌ای دارد و نیاز به‌نوعی نوزایش ادبی را بیان می‌کند. در این موقعیت ما نیز قبول داریم که شعر کلاسیک زمان مشروطه در همان دوران نیز قرن‌ها بود که به پایان رسیده بود اما اینکه امروز که غزل بیشتر نظریات و توصیه‌های نیما را پذیرفته و در خود جاری کرده است و آن‌ها را حل کرده است، حرف امروزی و اجتماعی می‌زند، زبانش تغییر کرده و دیگر مسئله‌اش را با سابژکتیو حل کرده است، دیگر عناد با آن چه معنایی دارد؟

حال بیایید به این فکر کنیم چرا شاعرانی مانند آتشی، شفیعی کدکنی، نادر پور، توللی و مشیری و حتی خود شاملو که خودشان نیز ابتدا به سراغ شعر کلاسیک رفته بودند، آن را برنتافتند؟ به نظرم آن‌ها نتوانستند به توصیه‌های نیما عمل کنند. نگاه را عوض کنند اما نه آن‌قدر که آن توصیه‌ها را بتوانند در قالب غزل بگنجانند و حرفشان را بزنند.

بیابانکی: قبول دارید که شکلی از غزل عمرش سر آمده و شکل دیگری از آن در حال تولد و حیات است؟

یاسمی: همچنان که عمر شعر نیمایی کلاسیک سر آمده درباره این شعر هم وضعیت همین است. البته توجه کنیم که شعر کلاسیک ما هزار سال پیشینه دارد و روند تکاملی آن با روند تکاملی شعر نو متفاوت است. شعر نو به خاطر سابقه کمتری که دارد راحت‌تر می‌شود در آن تغییر داد اما در شعر سنتی سخت‌تر می‌شود این پدیده را وارد کرد.

ادامه دارد...