رهبری هژمونیک آمریکا در خاورمیانه از دست رفته است

رهبری هژمونیک آمریکا در خاورمیانه از دست رفته است

خبرگزاری مهر، گروه بین الملل-مریم خرمائی-جواد حیران‌نیا: «رابرت کوهن» از نظریه پردازان برجسته نهادگرایی نولیبرال معتقد است که شاهد این هستیم که قدرت ر

خبرگزاری مهر، گروه بین الملل-مریم خرمائی-جواد حیران‌نیا: «رابرت کوهن» از نظریه پردازان برجسته نهادگرایی نولیبرال معتقد است که شاهد این هستیم که قدرت رهبری هژمونیک ایالات متحده آمریکا بعد از دهه ۱۹۷۰ میلادی دچار افول شده است.

کوهن معتقد است به رغم اینکه قدرت رهبری آمریکا کاهش یافته است رژیمهای بین المللی که بعد از جنگ جهانی دوم از جمله صندوق بین المللی پول، بانک جهانی و گات(سلف سازمان تجارت جهانی) ایجاد شدند در دوره افول هژمون نیز پابرجا خواهند بود.

در همین رابطه گفتگویی با پروفسور «رودنی بروس هال» از نظریه‎پردازان برجسته مکتب سازه‎انگاری (جامعه شناسی تاریخی) در روابط بین الملل انجام شده است که در ادامه از نظر می گذرد.

«بروس هال» به نسل دوم نظریه پردازان مکتب سازه‌انگاری تعلق دارد. وی علاوه بر سابقه خدمت در دانشگاه ایالتی «آیوا» و دانشگاه «براون» ایالت رودآیلند به مدت ۱۰ سال در دانشگاه «آکسفورد» انگلستان به امر تدریس مشغول بوده است. بروس از سال ۲۰۱۳ تا کنون نیز استاد روابط بین الملل در دانشگاه «ماکائو» چین بوده است. وی نویسنده و یا ویراستار آثار متعددی است که از آن میان می توان به «سیستم بانک مرکزی به عنوان حکومت جهانی: اعتبارسازی مالی»، «ظهور سازمان‌های خصوصی در حکومت جهانی» و «هویت ملی- جمعی: ساختارهای اجتماعی و سیستم های بین المللی» اشاره کرد. اخیرترین اثری که وی در امر ویرای آن مشارکت داشته است کتاب «کاهش خشونت مسلحانه با تکیه بر مدیریت نهادهای غیر دولتی» است. بروس از اعضای هیئت تحریریه فصلنامه مطالعات بین الملل دانشگاه آکسفورد بوده است.

سازه‌انگاری نظریه‌ای اجتماعی به شمار می‌رود و یک روش‌شناختی قدیمی است که دست کم به آثار قرن هجدهم «گیامباتیستا ویکو» بر می‌گردد. این نظریه در حوزه روابط بین‌الملل نیز مباحث جدی را وارد کرده است.

*مایل هستم که سوالاتی را درباره زوال قدرت هژمونیک آمریکا مطرح کنم. به اعتقاد نظریه پردازانی چون «رابرت کوهن» شاهد افول قدرت هژمونیک آمریکا بعد از دهه ۱۹۷۰ میلادی هستیم. آیا شما معتقد به افول قدرت هژمونیک آمریکا هستید؟

در کل من با ادعاهایی مبنی بر رو به زوال رفتن هژمونی ایالات متحده آمریکا به صورت مطلق موافق نیستم. مهم است که مقدمه این اظهارات را به پاسخ «نه» از بابت تمایز بین زوال مطلق و زوال نسبی مزین کنیم.

استدلال هایی درباره زوال هژمونی آمریکا نسبت به سایر قدرت های رو به رشد، به صورت دوره ای در ادبیات روابط بین الملل و به ویژه در رسانه های معتبر به چشم می خورد و آنها معمولا حتی در خصوص این زوال نسبی نیز غلو می کنند. این تب آکادمیک آخرین بار در اواسط دهه ۱۹۸۰ میلادی پدیدار شد. در آن سال ها فقط ۱۰ سال از پایان جنگ غیر اخلاقی ویتنام می گذشت -که با شکست دولت ویتنام جنوبی در مقام متحد واشنگتن پایان گرفت- و واشنگتن به تازگی حملات ناتوان کننده تورم شدید اقتصادی را پشت سر گذاشته و می توان گفت که در حال خروج از یک دهه رکود اقتصادی و تورم شدید بود حال آنکه آمریکا در عین حال شاهد سرعت رشد اقتصادی کشورهایی مثل آلمان و ژاپن در پشت سر گذاشتن معیارها و سطوح رشد تعریف شده از سوی خود نیز بود.

در این دوره، طرح «رونالد ریگان» رئیس جمهور وقت آمریکا مبنی بر تحکیم ساختار نظامی با هدف احیاء برتری نیروهای مسلح که در اواخر جنگ ویتنام به واسطه سهل انگاری نسبی دچار خلاء شده بود، جریان داشت. این بازسازی هزینه بسیار سنگینی داشت و کشور آمریکا همزمان با کسری های هنگفتی در دو بخش بودجه و تجارت دست و پنجه نرم می کرد.

قبل از انتخاب ریگان در سال ۱۹۸۰ میلادی، «جیمی کارتر» ظاهرا در حالیکه تعدادی از اتباع آمریکایی از سوی نیروهای انقلابی ایران به گروگان گرفته شده بودند، با ناکارآمدی ۴۰۰ روز پر تردید را پشت سر گذاشت و این در حالی است که ساکنین آمریکا با قیمت های نجومی نفت که حاصل دومین تحریم نفتی اعمال شده از سوی کشورهای عربی (به دنبال جنگ شش روزه اعراب با رژیم صهیونیستی موسوم به «یوم کیپور») بود، دست به گریبان شده و مجبور بودند در فصل زمستان درجه وسایل گرمایشی خود را کم کنند. این دوره ای است که سقف سرعت مجاز در بزرگ راه های کشور ۵۵ مایل در ساعت (۸۸ کیلومتر در ساعت) بود تا در مصرف بنزین صرفه جویی شود. در این هنگام بود که کارتر از رخوتی که گریبان آمریکا را گرفته و از حس شرمساری در روزهای پایانی دوره زمام داریش سخن گفت.

در این میان، تداوم افزایش هزینه های زندگی نیز با سرعت ادامه داشت تا اینکه در اوایل دوران ریاست جمهوری ریگان، «پل والکر» رئیس وقت فدرال رزرو آمریکا با اتکا به ذخایر ارزی کشور، نرخ تورم را کاهش داد.

بی شک اینها مشکلات حقیقی بودند و در همان حال که منتقدین داخلی استدلال می کردند که طرح تقویت نظامی ریگان خیلی هزینه بر است، «پل کندی» یکی از مورخان بدبین دانشگاه «ییل» کتابی را با عنوان «صعود و سقوط ابرقدرت ها» منتشر کرد که در سال ۱۹۸۷ میلادی برای هفته ها صدرنشین لیست پرفروش ترین های روزنامه «نیویورک تایمز» بود.

این کتاب استدلالی را مبنی بر زوال نسبی بریتانیا به عنوان یک ابرقدرت در نتیجه توسعه امپراتوری این کشور ارائه داد و پیش بینی کرد که به زودی تقدیر مشابهی در انتظار ایالات متحده خواهد بود که به نوبه خود رهبری جهان را به کشورهای در حال رشدی چون آلمان و ژاپن محول می کند و همانگونه که شما اشاره کردید، «رابرت کوهن» اثر تاثیرگذار خود به نام «بعد از هژمونی» را با رویکرد نهادگرایی نئولیبرال در سال ۱۹۸۴ میلادی و فقط چندین سال قبل از کتاب کندی منتشر کرد.

با این حال، کتاب کوهن همچنان به فروش می رسد حال آنکه این مطلب درباره کتاب کندی صدق نمی کند و این به آن خاطر است که هدف کوهن در واقع تصریح جایگاه قدرت نسبی آمریکا در آن دوره نبود بلکه قصد وی به چالش کشیدن تئوری رئالیستی رایج در آن روزگار از منظر نهادگرایی نئولیبرال بود – مکتبی متفاوت از تئوری روابط بین الملل.

در این کتاب کوهن تئوری ثبات هژمونیک را به چالش کشید، تئوری که استدلال می کند که یک هژمون (قاعدتا ایالات متحده آمریکا) نهادهایی را تاسیس کرد که در راستای تامین اهداف آن بعد از جنگ (جهانی دوم) بود و مادامیکه هژمون سرپاست و به طور ادواری سیستم را حفظ می کند، این سیستم هم دوام می آورد. وقتی هژمون در مقایسه با سایر عوامل رو به تحلیل می رود، یا از نهادهای موجود برای حفظ برتری هژمونیک خود استفاده می کند یا به دلیل عدم پرداخت هزینه های جانبی که لازمه حفظ آنهاست به این نهادها مجال زوال می دهد.

وقتی سیستم در مقایسه با سایر عوامل رو به تحلیل می رود، یا از نهادهای موجود برای بقای هژمونی خود استفاده می کند یا به دلیل عدم پرداخت هزینه های جانبی که لازمه حفظ آنهاست به این نهادها مجال زوال می دهد.

*بله کوهن معقتد است که حتی با افول هژمون باز شاهد تداوم فعالیت رژیمهایی چون صندوق بین المللی پول، بانک جهانی و گات هستیم. آیا خود این نهادها که متکی به اقتصاد هژمون هستند در دوره افول قدرت هژمون تضعیف نشده اند؟

کوهن به زوال نسبی قدرت آمریکا در روزگار نگارش این اثر می پردازد و با این حال، این موضوع را مد نظر قرار می دهد که «نهادهای هژمونیک» وابسته به نظام مالی «برتون وودز» همچنان در حوزه های رقابتی خود به منزله هسته حکومت جهانی بودند.

در آن زمان، با توسعه وام دهی که در قبضه بانک جهانی بود، با متوازن کردن بدهی هایی که همچنان به وقت تنگدستی از سوی صندوق بین المللی پول پرداخت می شد، با ثابت ماندن جایگاه دلار آمریکا در راس هرم ارزهای جهانی تا به این ترتیب رایج ترین ارز خارجی برای تامین کالاهای اساسی باشد، جهان همچنان به گونه ای موثر پایبند حاکمیت قانونی یک نظم تجارت جهانی لیبرال (گات و بعدها سازمان تجارت جهانی) بود.

از سوی دیگر حباب اقتصادی ژاپن در سال ۱۹۸۹ میلادی شکست. ژاپن در سال میلادی جاری (۲۰۱۶) همچنان کشوری با نرخ تورم منفی است یا بهتر است بگوییم اصلا تورم اقتصادی ندارد. در این میان، اقتصاد همچنان پر جنب و جوش آلمان پرچمدار اتحادیه ای رو به ضعف و اروپایی رو به زوال است که در حال حاضر در روندی معکوس طعم بداقبالی را می چشد –بداقبالی که در درجه نخست با بحران بدهی هایی همراه بود که راه خلاصی از آن با اقدامات ریاضتی عجین شد که بیش از همه یونان و اسپانیا را با موج وحشتناک بیکاری مواجه کرد و باعث فرار مغزهای جوان از کشورهای اروپایی از جمله ایرلند شد.

*مایل هستم تضعیف هژمون را در رژیمهایی چون اتحادیه اروپا نیز مورد توجه قرار دهم. آیا برگزیت نیز باعث تضعیف اتحادیه اروپا نخواهد شد چرا که یکی از اعضای مهم خود را از دست می دهد؟

البته اروپا این روزها درگیر «برگزیت» هم هست چرا که انگلستان- به عنوان یک عضو موسس و یکی از بزرگترین قدرت های اقتصادی اروپا- به خروج از این اتحادیه رای داد و این بسیار محتمل است که انگلستان آخرین کشوری نباشد که به چنین اقدامی مبادرت می کند. واقعیت آن است که طرح خیرانه اروپا به پذیرش خیل عظیمی از پناهجویان مسلمانی که از سوریه و دیگر نواحی تحت اشغال داعش در خاورمیانه گریخته اند، نتیجه معکوسی برای «آنگلا مرکل» صدر اعظم آلمان و مبتکر این طرح به دنبال داشته است.

اروپایی ها درک نمی کنند که چگونه می توان مردمی که به باور آنها از توانایی ادغام در فرهنگ آنها برخوردار نیستند را پذیرفت و به همین دلیل است که در تلاش برای معکوس کردن تصمیمات مرکل از قدرت رای خود استفاده می کنند و درست به همین دلیل است که اخراج دسته جمعی مهاجرین گریخته از بحران های اخیر خاورمیانه، در دستور کار بسیاری از کشورهای اروپایی قرار گرفته و اگر به مرحله اجرا درآید، اقدام زیبنده ای نخواهد بود. اصلا اگر این مصاحبه به جای آمریکا پیرامون زوال هژمونی اروپا بود، شاید نتیجه بهتری از آن حاصل می شد.

پژوهشگر فقید انگلیسی «سوزان استرنج» که متخصص روابط بین الملل بود، حدود ۲۵ الی ۳۰ سال پیش، با استدلال درباره «اسطوره ماندگار هژمونی گم شده» به این مسئله در آخرین بخش از تئوری «آمریکای رو به زوال» پاسخ می دهد.

وی این اثر را در سال ۱۹۸۷ میلادی –یعنی همزمان با کتاب کندی- منتشر کرد. استرنج حدود ۲۹ سال پیش، در میان بسیاری مطالب دیگر، شماری از حقایق محکم را بیان کرد که تا امروز پابرجا هستند.

اما از همه اینها که بگذریم، خدشه ای در برتری اقتصاد و بازارهای مالی آمریکا ایجاد نمی شود- عواملی که به تنهایی از عمق و پویایی کافی برای حمایت از ذخایر ارزی جهان برخوردار هستند. جهان همچنان تحت کنترل یک رژیم تجارت آزاد است که به نوعی برای همه مگر برخی کشورها سودآور است.

*در بعد نظامی چه تهدیدی می تواند در آینده متوجه آمریکا باشد؟

در بعد نظامی آمریکا بیشترین هزینه ها را انجام می دهد. به عنوان مثال در بعد نظامی، آمریکا ۱۲ ناو هواپیمابر دارد که با رزمناوها و ناو شکن های مجهز به موشک های هدایت شونده، ناوچه های سبک، زیردریایی های حامل موشک های بالستیک و مین یاب و غیره پشتیبانی می شوند. این شیوه قدرت پراکنی در عرصه جهانی است. حالا مقایسه کنید که نزدیکترین رقیب آمریکا یعنی چین فقط یک یا بهتر است بگوییم یک و نیم ناو هواپیمابر دارد (یکی از آنها در حال ساخت است). با این حساب دیگر نیازی نیست که درباره تهدید حاصل از رقم باورنکردنی هزاران بمب اتمی بلااستفاده، صحبت کنیم. بحث های زیادی پیرامون ناکارآمدی تسلیحات هسته ای به عنوان بخشی از دارایی های نظامی وجود دارد. مردم به تسلیحات هسته ای به چشم یک تهدید واقعی نگاه نمی کنند چرا که اگر مورد استفاده قرار بگیرند، هر سانتیمتر مربع از خاک کشوری که از آن استفاده کرده به وسیله یک قدرت هسته ای دیگر که از توان ضربه دوم برخوردار است، دود می شود به هوا می رود.

با این حساب، برای سه دهه آینده، ایالات متحده آمریکا تهدید واقعی علیه برتری نظامی خود از سوی هیچ کشوری حس نمی کند و حتی اگر بر فرض محال چنین تهدیدی هم وجود داشته باشد، آن را جدی نمی گیرد.

*در بعد اقتصادی پیش بینی ها حاکی از آن است که چین از آمریکا در چند سال آینده پیشی خواهد گرفت.

در این میان، نرخ تولید ناخالص داخلی چین به سبقت گرفتن از نرخ رشد آمریکا ادامه می دهد اما واقعیت آن است که در صورت عدم بازنگری، مدل رشد اقتصادی چین به پایان بهره وری خود نزدیک می شود.

چین اگر خواهان تدام رشد اقتصادی است باید به سرعت نرخ ارزش افزوده را زیاد کند. چین به مانند آنچه که شرکت های فراملیتی در هر جایی انجام می دهند، در حال انتقال بخش زیادی از خط تولید خود به کشورهایی با نرخ دستمزد کمتر است و در عین حال بر روی فناوری های رباتیک نیز سرمایه گذاری می کند تا اتکا به نیروی انسانی را که نرخ دستمزد آن روز به روز بالاتر می رود، کم کند و البته چین با برخی مشکلات روبروست که اغلب کشورها فاقد آن هستند. اما از همه اینها هم که بگذریم از عواقب سیاست تک فرزندی چین نباید غافل شد.

اگر روند جمعیتی به همین منوال ادامه پیدا کند، در ۳۰ سال آینده، جمعیت چین با کاهشی ۶۰۰ میلیون نفری روبرو خواهد شد حال آنکه الان هم چین جایگزینی برای نیروی کار قدیمی خود ندارد و در آینده، هند به مراتب از چین به عنوان پر جمعیت ترین کشور دنیا، جلو خواهد زد.

در حال حاضر، چین ۲۰ درصد جمعیت جهان و هشت درصد زمین های قابل زرع آن را در اختیار دارد و این ریخت شناسی جمعیت با ماهیت انتقال قدرتی که در شرف وقوع باشد، جور در نمی آید.

روند جمعیت شناسی روسیه به مراتب از این بدتر است. اما اگر همه مسائل جمعیتی و نظامی را هم کنار بگذاریم، دلار به عنوان یکی از ذخایر ارز جهانی همچنان بی رقیب است. چین برای آنکه ارزش یوان را با هدف افزایش نرخ صادرات و اشتغال در طول دوره گذار اقتصادی دستکاری کند، چاره ای جز خرید مقادیر عظیمی از دارایی هایی که با دلار قیمت گذاری می شوند، ندارد تا به این ترتیب شالوده ارزی خود را محکم نگه دارد.

*اختلافات چین با همسایگان در دریای چین جنوبی و دخالت آمریکا در این اختلافات این بحث را پیش آورده که ممکن است تقابل نظامی در این منطقه رخ دهد. نظر شما در این خصوص چیست؟

اقدامات پکن در دریای چین جنوبی تا کنون نتیجه ای جز موازنه قدرت با کشورهای کوچکتر منطقه نداشته است. این کشورها به آغوش امنیتی آمریکا رفته اند و عاقبت آنکه باز هم شاهد حضور نظامی آمریکا در فیلیپین هستیم و می بینیم که قرار است آمریکا در کره جنوبی سیستم ضد موشک «تاد» را مستقر کند و از سوی دیگر تایوان هم پذیرای محموله های جدیدی از توسعه یافته ترین سیستم های تسلیحاتی آمریکا بوده است و ویتنام هم به نوبه خود به دنبال بهبود رابطه امنیتی با واشنگتن است و در حال رایزنی برای واگذاری مجدد تسهیلات دریایی خلیج «کمران» به ایالات متحده است و صدها کارخانه چینی را در واکنش به ساخت سکوهای حفاری چین در محدوده ای که دولت هانوی آب های ویتنام می خوانند، تعطیل کرده است.

اندونزی قایق های ماهیگیری چین را با کمال میل منهدم می کند. استرالیا میزبان سنگرهای جدید تفنگداران دریایی آمریکا می شود. ژاپن نیروهای دفاع ملی خود را تقویت می کند و آماده خلاصی از منشور صلح می شود حال آنکه جوانان ژاپنی از اینکه همچنان حکم بازنده را داشته باشند به ستوه آمده و اهمیتی نمی دهند که مسئولیت جنگی را که ۷۰ سال پیش به پایان رسید، به عهده بگیرند. اگر قرار است چالشی از جانب چین علیه هژمونی آمریکا وجود داشته باشد، این چالش نمی تواند از جانب همین کشوری باشد که در حال حاضر دیگر کشورهای کوچک آسیا-پاسیفیک حاضر نیستند تا در مقام یک هژمونی منطقه ای با آن همکاری داشته باشند.

در نهایت، مسائل مرتبط با «قدرت نرم» که «جوزف نای» مفصل به آن پرداخته است نیز به میان می اید. نای در یکی از تازه ترین آثار خود، به این نکته می پردازد که علیرغم برخورداری از فرهنگی باستانی و باشکوه، چین از توانایی اندکی برای به نمایش گذاشتن قدرت نرم در راستای جذب دیگر کشورها به مدار خود برخوردار بوده است. همچنین، نمی توان گفت که چین با گشاده رویی و آغوش باز از کشورهای آسیای شرقی و جنوب شرقی استقبال می کند. از میان تعداد بیشماری از کالاهای با کیفیت که چین به اقصی نقاط دنیا صادر می کند، هیچ یک برند جهانی محسوب نمی شوند مگر اینکه شاید بخواهیم کامپیوترهای «لنوو» را از این قاعده مستثنی کنیم که مرغوبیت خود را به شرکت آی بی ام (IBM) با ۲۰ سال قدمت در عرصه علوم و تکنولوژی کامپیوتر مدیون هستند.

*اگر شما معتقد هستید که آمریکا همچنان هژمون جهانی است و توان مدیریت و رهبری بحرانهای جهانی را از دست نداده است چرا بر اساس این تئوری بحرانهای خاورمیانه تداوم یافته است؟ آیا این به معنای رد استدلال شما نیست؟

شاید بتوان گفت که ایالات متحده آمریکا در یک حوزه – یعنی خاورمیانه- هژمونی خود را از دست داده است؛ البته اگر اصلا در آنجا صاحب هژمونی بوده باشد؛ خاورمیانه ای که این روزها به شدت بی ثبات است و می توان دلیل آن را در خرابی هایی که آمریکا در عراق به بار آورده، ناتوانی واشنگتن به برقراری ثبات در عراق و افغانستان دوره پساجنگ و نتایج ناخواسته «بهار عربی» که در روزهای نخست مورد استقبال قرار گرفت؛ جستجو کرد.

تداوم بحران سوریه و پیشروی های داعش که ناشی از خلاء قدرت در سطح منطقه است، به چالشی جدی برای اروپا بدل شده که با سیل مهاجرینی روبرو است که در جستجوی سرپناه و زندگی بهتر، خاورمیانه را ترک کرده اند. با این حال، آمریکا نفع خود را در آن نمی بیند که درگیر یک جنگ زمینی ناتمام با نیروی مهاجمی شود که ارتقاء جایگاه خود را مدیون دو دسته از جوانان مسلمان است که یکی در اثر ناتوانی به ادغام در جامعه و گرفتاری در دام بیکاری ناشی از ضعف اقتصادی اروپا به تروریسم می پیوندد و دیگری برای فرار از بطالتی که پول نفت به زندگی اعراب خلیج فارس می آورد.

پیش بینی می کنم که آمریکا از تحمل ضربه ناخواسته ای که از تبعات اعزام نیروی زمینی در سطح وسیع برای مبارزه با داعش است، پرهیز می کند. هیچ یک از نهادهای دولتی آمریکا که اهل تفکر و تامل باشد، دست به چنین اقدامی نمی زند. ایالات متحده مجبور است با سیر به شدت نزولی نفوذ خود که متاثر از عملکرد این کشور در سطح منطقه است، کنار بیاید. به نظر می آید که روسیه به این موقعیت به چشم یک فرصت نگاه می کند تا نفوذ خود را در سطح جهانی افزایش دهد و از آنجایی که هنوز مشخص نیست که گسترش دامنه نفوذ روسیه با چه هدفی انجام می شود، آمریکا هوشیاری چندانی نسبت به آن نشان نمی دهد.

از سوی دیگر، اغلب یا دستکم بیشتر نیروهای سکولار مصر، روند اسلامی کردن این کشور را معکوس کرده و موجب آرامش خاطر اسرائیلی ها شده اند حال آنکه سیاست «باراک اوباما» رئیس جمهوری آمریکا در قبال درگیری اسرائیلی ها و فلسطینی ها به سرد شدن رابطه بین واشنگتن و تل آویو منجر شده است. در این میان، تداوم بحران در یمن و لیبی شرایط برای رشد و نمو داعش را بیش از پیش فراهم می آورد.

با این وجود، درحالیکه آمریکا به طور قطع با زوال شدید نفوذ خود در سطح منطقه روبرو است، توجه چندان زیادی به این موضوع نمی کند چراکه افزایش سطح استقلال آمریکا در عرصه انرژی آن هم به مدد نفت شیل و تکنولوژی شکافت هیدرولیکی، وابستگی و به تبع آن میزان علاقه این کشور به منطقه خاورمیانه را کمتر می کند.

سعودیها به عنوان متحدین شناخته شده آمریکا در سطح منطقه، به یمن اعمال فشار آمریکا بر تولیدکنندگان داخلی به ویژه آن دسته از تولیدکنندگانی که بر روی چاه های شیل کوچکتر با تکنولوژی شکافت هیدرولیکی پایینتر کار می کنند، اوپک را به سطح بالاتری از تولید رسانده اند. با این حال، اقدام آنها آنقدر هم که انتظار می رفت رضایت بخش نبوده است حال آنکه تولید کنندگان مستقل سرشان را پایین انداخته و تا جایی که پول و اعتبار کافی برای تضمین عملیات های خود را داشته باشند، به حفاری ادامه می دهند.

اگر فرض را بر این بگذاریم که آمریکا برتری هژمونی خود را بر خاورمیانه از دست داده است، باید بپذیریم که سعودی ها و اوپک هم برتری هژمونی خود بر بازار نفت را از دست داده اند. در حال حاضر شرکت های حفاری کانادا و آمریکا که به طور مستقل کار می کنند و همچنین آنهایی که در عرصه حفر چاه های نفتی شیل و شکست هیدرولیکی فعالیت می کنند، تولید کنندگان کلیدی بازارهای نفتی جهان به شمار می روند. با این حساب، شاید باید بگوییم که دیگر دوره نفت بشکه ای ۱۰۰ دلار به پایان رسیده است.

در این میان، سرمایه گذاری های کلان در صنعت اتومبیل های الکتریکی و حتی خودکار (بدون راننده) که از هم اکنون تاثیر خود را بر بازار خودرو گذاشته اند، مشکلی به دیگر مشکلات تولید کنندگان نفت افزوده است.