متفکران به چه کار می‌آیند؟

متفکران به چه کار می‌آیند؟

فرهنگ > ادبیات - سید مجید کمالی:یکی از استادان ما، سال‌ها پیش، ضمنِ تدریس یکی از دروس فلسفه، جمله‌ای گفت که هنوز به یاد دارم: «دوستان
فرهنگ > ادبیات - سید مجید کمالی:
یکی از استادان ما، سال‌ها پیش، ضمنِ تدریس یکی از دروس فلسفه، جمله‌ای گفت که هنوز به یاد دارم: «دوستان، بیرونِ این کلاس، کسی در انتظار شما نیست».

در آن حال و هواي فلسفي و شوري كه داشتيم، معناي اين جمله را آنچنان كه شايسته اين كلام بود، درك نمي كرديم. با خود مي گفتيم، ما فلسفه را براي فلسفه و نفسِ دانايي مي آموزيم، نه براي اينكه خوشايند كسي يا جرياني باشد. هنوز، زمان و گذرِ تجربه هايي لازم بود تا به نحوي عميق دريابيم سخنِ استاد، چه معنايي دارد.

اما اينكه، فلسفه و اساسا تفكرِ فلسفي، آنچنان كه بايد، جايگاهي در ساختارها و لايه هاي تأثيرگذار و تصميم سازِ جامعه ما ندارد (اين سخن بر وفق جمله نقل شده در بالا مي تواند اينگونه هم خوانده شود: اهالي قدرت و دولتمردان، براي سياستگذاري و تصميم گيري، سراغ فيلسوفان نمي روند و در انتظارشان نمي نشينند!)،

اين پرسش را بر مي انگيزاند كه آيا ما امروزه اصلا چيزي به نام فلسفه و كسي به عنوان فيلسوف كه حقيقتاً برآمده از فرادهشِ فكري ما باشد و متناسب با الزامات و مناسباتِ زندگي فردي و حياتِ جمعي ما بينديشد، داريم؟ به عبارتي، پيش از آنكه از جامعه انتظار ارج نهادن به مقام تفكر و متفكران داشته باشيم، بايد در اين باره انديشه كنيم، كه جامعه فلسفي معاصرِ ما حقيقتا به چه ميزان براي شكل گيري ادبياتِ نظري متناسب با زندگي كنوني ما - با پرسش هايي اينجايي و انضمامي - كوشيده اند؟ پاسخ اجمالي و البته،

تأسف انگيز اين است كه ما تقريبا از ساحت ترجمه و برگردانِ سراسيمه برخي آثار متفكران غربي، فراتر نرفته ايم و اي كاش، در اين كار هم خبرگي مي كرديم. به نظر مي رسد به جز تعدادي بسيار كم از انديشمندان وطني، كسي نمي تواند، مدعي كارِ فلسفي جدي و از اين رو، خواهان ارج و احترام از سوي جامعه باشد. اين سخن، البته به اين معنا نيست كه اگر فيلسوفان ما، حقيقتا كارِ فلسفي مي كردند، سخنانشان خريداري داشت؛ اين موضوعي ديگر است.

از اين نكته كه بگذريم، اين ماجرا، يعني، ناديده انگاشتنِ فلسفه و فيلسوفان، وجهي بنيادين تر هم دارد؛ اينكه اساسا، فلسفه در دورانِ ما «به چه كاري مي آيد؟». برخي متفكران نشان داده اند كه فلسفه، آنچنان كه در دنياي قديم، منشأ اثر بود، در اين روزگار، كارايي خود را از دست داده است. اگر هم با تساهل براي فلسفه در دنياي امروز، كاري و وظيفه اي قائل باشيم، اين كار،

با كار و بارِ ديگر علوم و فنون قابل قياس نيست. اگر بپذيريم كه وظيفه فكرِ فلسفي، به معنايي خاص، طرحِ پرسش هاي بنيادي است، نهايت كاري كه يك فيلسوف مي تواند انجام دهد، فراخواندنِ ديگران، ازجمله تصميم گيرندگان و سياستگذارانِ جامعه، به انديشيدنِ انتقادي در روندهاي كنوني است. اينگونه به نظر مي رسد، فلسفه و كارِ فلسفي، بيشتر، وقفه و ترديد ايجاد مي كند؛

و روشن است كه بسياري از اهالي قدرت و سياست و حتي افراد معمولي، اين وقفه و پرسشگري بي امان را بر نمي تابند. حال، اين پرسش قابل طرح است كه فيلسوفي كه كارِ خود را به خوبي مي داند و چنين پرسش هايي را پيش پاي نخبگان جامعه مي گذارد، آيا بايد به همان ميزاني كه يك «سلبريتي» از توجه ديگران و عوايدِ مادي برخوردار است، توقعِ تشويق و تكريم داشته باشد؟ هرگز!

  • مدرس دانشگاه و پژوهشگر فلسفه