«اسب ها وآدم ها»به بازار نشر آمدند

«اسب ها وآدم ها»به بازار نشر آمدند

به گزارش خبرنگار مهر، مجموعه داستان «اسب ها و آدم ها» نوشته ویلیام فاکنر به تازگی با ترجمه احمد اخوت توسط نشر افق منتشر و راهی بازار نشر شده است. این

به گزارش خبرنگار مهر، مجموعه داستان «اسب ها و آدم ها» نوشته ویلیام فاکنر به تازگی با ترجمه احمد اخوت توسط نشر افق منتشر و راهی بازار نشر شده است. این کتاب سومین عنوان از مجموعه «میراث فاکنر» است که توسط این ناشر چاپ می شود. پیش از این، دو کتاب دیگر «جنگل بزرگ» و «گنج نامه» (داستان های گنج نمکی) از این مجموعه چاپ شده اند.

این کتاب تعدادی داستان کوتاه از فاکنر را شامل می شود که پیش از هر کدام، معرفی و مقدمه ای کوتاه به قلم اخوت درباره شان نوشته شده است. «ضربه ناجوانمردانه از شخص سوم»، «اسب های خالدار»، «دادگاه»، «پایان اِسنوپس»، «قاطری در حیاط» و «فریب خوردن سرِ یک اسب» عنوان داستان هایی هستند که در این کتاب چاپ شده اند.

علاوه بر داستان ها، مطالب «سرآغاز: اسب ها و آدم ها» نوشته احمد اخوت و «مقدمه ای بر اسب های خالدار» نوشته ملکوم کاولی نیز در این کتاب درج شده اند. اخوت در مطلب خود که در حکم مقدمه کتاب است، به عکس های تاریخی فاکنر با اسب ها و رابطه نویسنده مذکور با این جانوران پرداخته است. فاکنر از اسب ها می ترسیده و همین ترس، به تعبیر احمد اخوت موجب نوشته شدن داستان های این کتاب شده است.

فاکنر متولد سال ۱۸۹۸ و درگذشته به سال ۱۹۶۲ است. او گفته بود که تا حد مرگ از اسب می ترسد. نتیجه این ترس، داستان هایی درباره اسب ها و تاثیرشان بر زندگی مردم یوکناپاتافا شده است. یوکناپاتافا نام سرزمینی خیالی است که فاکنر خلق کرده است. اخوت در مطالب و مقدمه هایی که درباره داستان ها نوشته، چگونگی انتخابشان و تعقیب آدم های داستانی فاکنر در آثارش را تشریح کرده است.

در قسمتی از داستان «قاطری در حیاط» می خوانیم:

راتلیف گفت اسنوپس به حرفش ادامه نداد. او این دفعه مثل همیشه حرف نزد و طرز سخت گفتنش به آی.اُ.اسنوپس نمی خورد که همیشه حرف هایش پر از ضرب المثل و به قول خودش "به قول گفتنی" بود و تا می آمدی بفهمی معنای این یکی دو ضرب المثل که گفت چه بود، دو سه تا دروغ به خوردت داده بود و وقتی متوجه این می شدی که دیگر خیلی دیر شده بود. اما حالا به قول راتلیف این قدر فکرش مشغول بود که دیگر برای ضرب المثل وقت نداشت دیگر چه رسد به دروغ. راتلیف گفت حالا همه شان داشتند به او نگاه می کردند.

یکی از او پرسید: «مثلا چی؟ به هیئت منصفه چی می گی؟»

جواب داد: «هیچی. می دونی چرا؟ برا اینکه اصلا هیئت منصفه ای در کار نیس. فقط منم و میس منی هائیت. بچه ها شما هنوز اونو نشناختین اگه فکر کنین برا یه تصادف محض بخواد دردسر درست کنه، دعوایی که نه از من کاری برمی آد نه از هیچ کس دیگه. مگه نه اینکه تو تموم بخش یوکناپاتافا زنی بهتر و خوش قلب تر از منی هائیت پیدا نمی شه؟ کاش می شد خودم اینا را بهش می گفتم.»

راتلیف گفت انگار او خانم هائیت را فوری احضار کرد چون حالا او پشت سرشان و هتِ پیر هم زنبیل خرید به دست پشت سر خانم هائیت ایستاده بود. راتلیف می گفت اسنوپس برگشت نگاهی به آن ها انداخت. خانم هائیت هم نگاهی سرد به او کرد.

گفت: «اومدم قاطره را بخرم.»

آی.اُ. گفت: «کدوم قاطر؟»

راتلیف گفت این جواب را خیلی سریع داد. انگار همین طوری یک چیزی گفت، چون اصلا حواسش نبود. بعد راتلیف گفت آن ها چند لحظه به هم نگاه کردند. بعدش اسنوپس گفت: «یعنی اومدی اون قاطر را بخری؟ میس منی، برات صد و پنجاه تا آب می خوره.»

این کتاب با ۲۰۸ صفحه، شمارگان هزار و ۱۰۰ نسخه و قیمت ۱۷ هزار تومان منتشر شده است.