مادرخوب همه دنیا

مادرخوب همه دنیا

فرهنگ > ادبیات - همشهری‌آنلاین:برای همسایه‌ی بغلی دعا کرد که مریض بود و زنش آرزوی بچه داشت صدايي آمد
فرهنگ > ادبیات - همشهری‌آنلاین:
برای همسایه‌ی بغلی دعا کرد که مریض بود و زنش آرزوی بچه داشت

صدايي آمد و من از خواب پريدم. چشم هايم را كه باز كردم هيچ چيز پيدا نبود. اتاق تاريك بود و برادر كوچكم جاي خودش خوابيده بود. فقط از اتاق كناري نور كمي پيدا بود. بلند شدم و چهار دست و پا به سمت اتاق بغل خزيدم.

مامان نشسته بود روي سجاده و دعا مي كرد. من تكيه دادم به ديوار و همان جا نشستم و مامان را تماشا كردم.

براي همسايه ي بغلي دعا كرد كه مريض بود و زنش آرزوي بچه داشت. مامان برايش از خدا سلامتي خواست و بچه هاي زياد.

براي همسايه ي ته كوچه دعا كرد. او يك باغ بزرگ داشت، اما كم آب بود و محصولش كم شده بود. برايش از خدا آب فراوان و محصول پربركت خواست.

براي آن يكي همسايه، اين يكي همسايه، آن طرفي، اين طرفي. مامان براي همه ي همسايه ها دعا كرد. من ديگر خسته شدم. جلو رفتم و مامان را صدا كردم.

مامان مرا بوسيد و بغل كرد: «حسن جونم، چرا بيداري؟»
ـ داشتم صداي شما رو گوش مي دادم كه دعا مي كردين.

مامان دستي به سرم كشيد. گفتم: «يه چيزي بپرسم؟»
ـ بگو ميوه ي دلم!
ـ من شنيدم كه شما براي همه ي همسايه ها و دوستان و آشناهاي ما دعا كردين، پس چرا براي خودتون هيچي از خدا نخواستين؟!

ـ اول همسايه، بعد خودمون!
مامان همين را گفت و پيشاني مرا بوسيد.

منبع:همشهري بچه ها