شاعر تاریکی را کشف می‌کند

شاعر تاریکی را کشف می‌کند

خبرگزاری مهر، گروه استان‌ها - محمدرضا یار: وقتی چراغ‌قوه‌ای را مستقیم به‌سوی چشمان شما گرفته باشند، بی‌گمان در چنین لحظه‌ای در آرزوی تاریکی تسلی‌دهنده

خبرگزاری مهر، گروه استان‌ها - محمدرضا یار: وقتی چراغ‌قوه‌ای را مستقیم به‌سوی چشمان شما گرفته باشند، بی‌گمان در چنین لحظه‌ای در آرزوی تاریکی تسلی‌دهنده به سر می‌برید و این همان تجربه‌ای است که شمارا به کشف تاریکی سوق می‌دهد. کشف تاریکی برای رسیدن به آرامش.

بر اساس نق قولی از هایدگی، شاعر مانند دیگر افراد تنها دایره‌ روشن ماه را نمی‌بیند، بلکه او پشت تاریک ماه را نیز می‌بیند. شاعر تنها فرم ظاهری اشیاء جهان را نمی‌بیند بلکه پشت آن اشیاء را نیز می‌بیند، ارتباط تک‌تک اجزاء آن جسم به‌عنوان یک ساختار و فرم بین یکدیگر و ارتباط آن اجزاء فرم یافته با محیط و ارتباط آن با شیئی دیگر در محیط و ارتباطش با تک‌تک اجزاء آن شیء دیگر در محیط. آنچه شاعر باید ببیند زنجیره‌ای پیچیده از رابطه‌هاست. شکل‌ها و برگه‌ها. شاعر به یک جسم نگاه می‌کند و تصویری نیم واضح و حتی تیره؛ لکه‌ای از شی‌ء، در ذهن شاعر باقی می‌ماند و شاعر آن لکه را بافرمی که دارد در جهانی خارج از جهان بیرون و درعین‌حال در ارتباط با جهان بیرون، تبدیل به شیئی دیگر می‌کند و به آن فرمی دیگر می‌دهد پس مفاهیم تازه‌ای را نیز به آن جسم می‌بخشد. تصویر از این مسیر در شعر می‌نشید و یکی از اجزاء شعر می‌شود.

تصویر یکی از اجزاء پیکر شعر است و به‌تنهایی کافی نیست و آنچه دراین‌بین اهمیت بیشتری دارد این ست که حتی صرف تصویرسازی نیز کافی نیست. آنچه برای شاعر در شعرش باید اهمیت داشته باشد فرم تصاویر است، فرمی که به تصویر می‌بخشد و فرمی که از ارتباط تصاویر با یکدیگر به وجود می‌آید. این رابطه‌ها همان فضای تاریکی است که تنها شاعر آن‌ها را کشف می‌کند و با آن‌ها فضای پنهانی بین اجزای شعر به وجود می‌آورد.

فضایی که موجب لذت مخاطب می‌شود بی‌آنکه قادر به دیدن این تاریکی باشد. گاه حتی مخاطب قادر به درک این تاریکی است اما آنچه می‌بیند زیبایی‌هایی ست که این تاریکی برجسته می‌کند. وقتی به آسمان شب نگاه می‌کنیم از درخشش ستاره‌ها لذت می‌بریم و می‌دانیم که آن‌ها در ارتباط تاریکی خلع و فضا به چشم می‌آیند. کدام لذت‌بخش‌تر و آرام‌بخش‌ترند؟ تاریکی ارتباط‌دهنده‌ این لکه‌های روشن یا لکه‌های روشن؟ یا ارتباط عمیق آن‌ها با یکدیگر؟

تصاویری که شاعر در شعرش خلق می‌کند استعمارگرند و مخاطب و حتی خود شاعر گاه چنان محو زیبایی مستقل آن از سایر اجزاء می‌شود که التزام ارتباط این زیبایی را با سایر اجزاء فراموش می‌کند و فرم گرفتن آن را در ارتباط با سایر تصاویر و سطرهایش نادیده می‌گیرد، ازاین‌روی تصاویر استعمارگرند و شاعر آگاه باید حواسش به این موجود آتاترک وار باشد.

آنچه امروز در شعر بسیاری از شاعران جوان افسوس خوردن دارد همین افسارگسیختگی‌ها و بی فرمی‌های تصاویر است. درحالی‌که کافی ست شاعر جوان ما به سنت شعر فارسی نگاه دقیق‌تری بیاندازد و ببیند که شاعری مثل حافظ چگونه در یک واحد شعر خود (اگر بیت را واحد شعر کلاسیک بدانیم؛ چراکه برخی مصرع را واحد شعر کلاسیک می‌دانند) چنان فرمی برای تصاویرش به وجود می‌آورد که می‌توان آن را روبروی خود تجسم کرد. (چو ماه روی تو در شام زلف می‌دیدم/ شبم به روی تو روشن چو روز می‌گردید) جدای از شکل تجسمی و گرافیکی تصویر در این بیت، می‌بینیم که ارتباط عناصر به چه تنگاتنگی فرم را به وجود می‌آورند. و این ارتباط جدای از مفاهیم ظاهری که در تک تک کلمات وجود دارد و مفاهیمی که از ارتباط کلمات تولید می‌شود، حرکتی که در فرم این واحد ایجاد می‌شود نیز خود مفهومی پنهان را می‌سازد. شروع از روشنایی ماه و حرکت به تاریکی زلف و محو شدن در تاریکی شب و دوباره حرکت به‌سوی روشنی روی معشوق. یعنی نموداری شبیه حرکت+ معلق شدن+ حرکت. یا حرکت+ سکون+ حرکت. (این نمودار را بر اساس نگاهی از دکتر براهنی به یاد دارم و با تغییراتی ذکر کردم).

این ارتباط و فرم پنهانی که تصاویر می‌سازند همان تاریکی پشت اشیاء و کلمات و تصاویر است که شاعر باید آن را کشف کند. مخاطب در این تاریکی‌های شعر است که به شعر دست می‌یابد و معلق می‌شود در شعر و دعوت می‌شود به تفکر.

در شعر از دو الگو برای پیش برد روایت یا توصیف یا شکل شعر استفاده می‌شود. الگوی بیانی و الگوی تصویری. گاهی شاعران صرفاً از الگوی بیانی استفاده می‌کنند، یعنی هر آنچه را که می‌خواهند بیان می‌کنند، در این حالت زبان شعر به‌سوی منطق نثر حرکت می‌کند. البته در این الگو می‌توان برخی حس‌آمیزی هارا نیز به کاربرد. به‌خصوص آن‌ها را که تجسمی نیستند. هرچند صرف استفاده از حس‌آمیزی نمی‌تواند به زبان برای رسیدن به شعریت کمک کند. ضعف استفاده از این الگو این است که ممکن است سطرها در حد گزاره باقی بمانند، گاه گزاره‌های خبری، فلسفی و غیره.

گاهی نیز شاعران صرفاً از الگوی تصویری استفاده می‌کنند و با کمک نمادها و ایمان‌ها و تشبیه‌ها شکل شعر خود را پیش می‌برند. این نیز ضعفی می‌تواند داشته باشد. مثلاً برخی اوقات شاعر نمی‌تواند ریتم تصویر را کنترل کند یا تصاویر از ریتم یکسان برخوردار می‌شوند و احساسی که انتقال می‌دهند یکنواخت می‌شود. بهترین حالت می‌تواند استفاده از هردو الگوی بیانی و تصویری باهم در شعر باشد. چراکه هردوی این‌ها به کمک گسترش تصاویر و مفاهیم می‌آیند و به‌پیش برد فرم‌ها و مفاهیم در کنار یکدیگر کمک بیشتری می کنند. عنصری که در هرحال اهمیت بسزایی پیدا می کند زبان است.

زبان همان کهکشان، فضا یا خلعی است که سیاره‌ها و ستاره‌های تصاویر و مفاهیم درمیان آن معلق می‌شوند و شکل می‌گیرند. پرسشی که پیش می آید این است که در شعر؛ این زبان است که در پشت تصاویر و نشانه‌ها و نمادها پنهان است یا آنها هستند که در پشت زبان پنهان‌اند؟ آیا آنها درهم تنیده نیستند؟ و از ارتباطی پیچیده شکل نمی گیرند؟

اگر زبان شعر را به عنوان یک رفتار تصور کنیم، می توانیم اینطور بیان کنیم که تصاویر و حتی مفاهیم یک شعر نتیجه این رفتارند. رفتاری که می شود آن را رفتار ادبی نامید. اما اشکال اینجاست که این رفتار باید از موجودی سر زده باشد. آن موجود کیست؟ شاعر؟ می‌توان طوری دیگر که به گمان من صحیحتر است نیز عنوان کرد. زبان خود آن موجود است و شعر رفتاری است که از آن موجود سر می زند. چرا که شاعر کسی است که همواره در تسخیر زبان و کلمات قرار داشته باشد. رفتاری که از این موجود سر می‌زند شعر است که اجزایی دارد و تصویر یکی از آن اجزاء است.

همه رفتار این موجود قابل لمس نیست و بخش عمده ای از آن ذهنی و پنهان است. این همان بخش تاریک است. شاعر که در تسخیر این موجود قراردارد این تاریکی ها را کشف می کند و شعریت را در این تاریکی ها بنیان می گذارد. شعریت چیزی است که شاعر ارائه می دهد و آن را دراین تاریکی بنیان می گذارد به این دلیل که تصویر به خودی خودی به عنوان یکی از اجزاء رفتار این موجود در دل رفتار حضور دارد. خواه ناخواه زبان منبعی از انگاره هاست و شاعر با پیوند دادن این اجزاء درتاریکی فرم شاعرانه را به وجود می آورد و مجموعه ای از این اجزاء می سازد. شاعر نبایدبه این مجموعه ی تصویری و زبانی مانند یک ریاضی دان نگاه کند و از دیدگاهی ریاضی وار آن را اجتماعی تشکیل شده از اجزائی بداند و و قائل باشد به این نکته که زبان از جمله ها شکل می گیرد. این همان اشتباهی ست که او را به پراکندگی در سطرها و تصاویر سوق می دهد.

زبان از اجزاء کوچکتری شکل می گیرد. کلمه ها، واج ها، صداها. حتی آواها در زبان نقشی بسیار تعیین کننده در تصویر سازی شعر دارند. چیزی که در بین شاعران جوان این سالها بسیار به آن کم توجهی می شود و گاهی هم که به آن روی می آورند فرم را از دست می دهند یا دچار سانتی مانتالیسم می شوند.

اکنون مثالی به خاطرم می آید از شعری از گروس عبدالملکیان در کتاب «پذیرفتن». او در ابتدای یکی از کارهایش می گوید: (با فعل های بیشتری به سراغت می آیم/ مثل سَباس، نَرمیز، نآزواریا) و پانوشت می دهد که هرسه این فعل ها وجود خارجی ندارند و ساخته این شعرند. کاش کسی به این شاعران می گفت که شعرچیزی را جز از دنیای بیرون از خود نمی گیرد تا در دنیای خود شکل دیگری به آن بدهد. کاش کسی به او می گفت؛ خب حالا شما این سه به قول خودت فعل را ساختی؛ چه معنایی برای آن ها تراشیدی؟ آنها چه چیزی به شعر تو و به شعر نو فارسی اضافه کردند؟ حالا بیا این سه فعل را از این شعر حذف کن و ببین اتفاق مرگ آوری برای دیگر کلماتت رخ می دهد؟ شما خودت این به اصطلاح ساختن را مقایسه کن با شعر «ری را» که نیازی به توضیح اضافه درباره اش نمی بینم. و متاسفانه انقدر چنین شعرهایی در سطح و سانتی مانتال باقی می مانند که نمی شود آنها را بخشی از حافظه ادبی خود به حساب آورد و کم نیست در بین شعر شاعران جوان از این موارد. م

ثال دیگری از همان مجموعه به خاطرم می آید ولی پیش از آن بگویم، کلمات و آواهایی که تولید می کنند در ساخت تصاویر و آنچه پشت تصاویر است و ریتم شعر و احساسات و عواطف شعر بسیار دارای اهمیت هستند اما وقتی یک شاعر به این مسئله آگاهی نداشته باشد چه می شود؟ بخوانید:
می ریزم
ریز
ریز
ریز
چون برف
که هرگز هیچکس ندانست
تکه های خودکشی یک ابرست.

آخر کسی نیست بگوید جناب شاعر به نظر خود شما تکرار کلمه «ریز» اصلا به خود شما حالتی از اندوه را القاء می کند که بخواهد به مخاطب شما این حس را بدهد؟ تازه شاعر لطف و تصویر را طولی هم کرده است با زیر هم نویسی این کلمه که قصدش البته اجرای «ریختن» بوده است و ایجاد تصویری از این فعل اما انگار نمی دانند که این به تنهایی کافی نیست و اصلا این کاربرد از قطعه قطعه کردن زبان و اجرای تصویر چقدر به تکرار رسیده است؟ کافی است نگاه دقیق تری به جریان شعر نوفارسی خودمان بیندازید. آیا زبان اینطور در سطح نمی ماند؟ آیا می تواند شاعر تاریکی را اینگونه کشف کند؟ زیر همین شعر ایشان پانوشتی هم آورده است: «این شعر ابتدا در فرمی گسترده تر نوشته شده بود، اما نهایتاً تصمیم بر آن شد تا بدین شکل منتشر شود.» خدارا شکر باید کرد که تصمیم براین شده و بر آن نه. و اصلا فرم گسترده تر چه نوع فرمی است؟ بگذریم.

چکیده مطلبم این ست که تصویر سازی به تنهایی به شعر هیچ کمکی نمی کند و شاعر باید به فکر فرمی که به این تصاویر می دهد و فرمی که از ارتباط بین تصاویر به وجود می آید؛ باشد. تاریکی جایی است که این ارتباط شکل می گیرد، جایی است که شعریت اتفاق می افتد. مثل یک حادثه. به همین دلیل است که مخاطب شعر را می خواند و می تواند تشخیص بدهد که شعر است اما نمی تواند چرایش را بگوید. اما شاعر می تواند چون می داند به کشف چه چیزی رفته است. کشف تاریکی. به قول شاعر «در تمام طول تاریکی»؛ به کشف تاریکی رفتن.