منظر خسته‌ زمان

منظر خسته‌ زمان

اجتماع > اجتماعی - محمد زینالی‌اُناری:از قرن‌ها پیش، این اشاره که «وقت طلاست»، ورد زبان ما بوده و سعی کرده‌ایم هزینه‌های ازدست‌دادن ز
اجتماع > اجتماعی - محمد زینالی‌اُناری:
از قرن‌ها پیش، این اشاره که «وقت طلاست»، ورد زبان ما بوده و سعی کرده‌ایم هزینه‌های ازدست‌دادن زمان را در قیاس با کالایی گران‌قیمت تداعی کنیم.

اما پيش از اشاره به ارزش زمان، آنچه مشهودتر مي نموده، گذرابودن عمر، تغيير سالانه فصل ها و تكرار آيين هاي گاه شمارانه بوده است. زمان، پيش و بيش از آنكه به صورت ثانيه ها و دقايق مفهوم باشد، با ترتيبات دوري و روز و شب فهم مي شد. يكي از مناسبت هاي زندگي ما، استراحت در كرانه هاي زمان و به قول برتراند راسل، بطالت بود؛ نشستن پيش روي منظر و ديدن باغ ها و دشت ها، رفتن به تفرجگاه ها و قدم زدن در باغ ها و... لحظه هايي بود كه نوعي فراغت و گذران گواراي زندگي محسوب مي شد. امروزه اين نوع لحظه ها كمتر در زندگي پيش مي آيد.

زمان امروزي را مي توان در آهنگ هايي كه با ريتم هاي تند و سريع در باشگاه هاي ورزشي شنيده مي شود، فهميد. آهنگ هاي ما در گذشته هاي دور، بيشتر آرام و تابع موسيقي طبيعت بود اما امروز ريتم هاي تند و فرّار، در زمان از هم سبقت مي گيرند و ما را دچار فرار به جلو ـ از زمان ـ مي كنند. در بسياري از اين آهنگ ها دو عنصر اساسي وجود دارد: ريتم و تكرار. اين دو عنصر بيش از خط سير و طرح مفهومي آهنگ، رخ مي نمايند. در برخي از آهنگ ها، ريتم ها چنان سرسخت و تند است كه ميزان هيجاني كه به حس شخص وارد مي كند مي تواند او را به غليان و شور بيفكند. آن تكراري بودن زندگي از لحظه هاي پارسال و امسال، ماه هاي تكراري و آيين هاي سالانه، به ريتم هاي هيجان برانگيز تبديل شده اند.

و اين هر دو مي توانند روايت يك موضوع باشند اما قصه هاي متفاوتي دارند. قصه هاي ساليان تكراري كهن، روايت طبيعت بود و قصه هاي امروزي، روايت زندگي شهري شلوغ و شتاب آلودي در هر دو يك جوهر اساسي وجود دارد كه تكرار مي شود؛ در روايت طبيعت، تنها چيزي كه اهميت داشت، معيشت انسان بود و هيچ وقت نياز به برنامه ريزي هاي سالانه براي دستيابي به جايگاه ها و طبقات خاص وجود نداشت. بسياري از اوج و حضيض هاي زندگي آدمي در تاريخ ما محصول تصادف و حوادث طبيعي بوده و بسياري از مردمي كه جايگاه هاي بالا داشته اند، به ناگهان به فرودست تبديل مي شده اند.

زندگي امروزي نيز چندان تفاوتي ندارد؛ مردم، اغلب با عقلانيت و زمانمندي ارتباط چشمگيري ندارند و باز هم زندگي به صورت معيشتي ادامه دارد. آنها اگر بتوانند از حد معيشت روزمره پا فراتر نهند، به مصرف نشانه ها مي پردازند؛ در اين حالت هم، با عجله و استرس، زندگي شان را صرف نيازهاي اوليه زنده ماندن و سپس ملزومات رسم و رسوم زندگي امروزي مي كنند. اين نيازهاي تكراري شده و ضرورت هاي پي درپي بيشتر با ريتم هاي تندي قرابت دارند كه اين روزها به جان آهنگ ها رسوخ كرده اند. در اين سرعت تند، متوالي و خسته كننده كه زندگي را به يك ريتم تكراري و يكسان هرروزه تبديل كرده است، باز هم بايد منتظر تصادف و حوادث بود بلكه اندكي از شرايط تغيير يابد. در اين ريتم تكراري و سريع، آنچه كمتر به چشم مي خورد، برنامه تغيير و تحول است. تغيير و تحول نياز به ارتباط نزديك با زمان و برنامه سازي براي چيدمان تجربه زندگي در طول زمان دارد.

ما با زمان ارتباط تنگاتنگي برقرار نكرده ايم و از ديرند يا بي زماني و در بهترين حالت از زمان سلسله وار زندگي سنتي به فوران ريتم امروزي درافتاده ايم. اگر زماني جلوي پنجره مي نشستيم و به درختان باغ خيره مي شديم، امروز هم كنج اتاق مان با كار سختي كه اجرا مي كنيم، ضربان پرتپش موسيقي هاي تند را مي نيوشيم. اگر زماني نسيم و شاخه هاي درختان ما را هيپنوتيزم مي كرد و موسيقي هاي آرام، ما را به خلسه و ارتباط با اشعار رهنمون مي شد، امروز هيجان ريتم ها ما را در باشگاه هاي ورزشي سرگرم مي كند. زندگي احساسي، چه در مجراي آيين ها و مناسبات رازورزانه شاعرانگي و چه در صداهاي ريتم هاي بِيسي كه گوش مردمي كه از خيابان مي گذرند را كر مي كند، جريان دارد. عقلانيت، اين نيست كه در تكرار، اتفاقي رخ ندهد و ما همچنان منتظر تصادف و حوادث باشيم. عقلانيت و خلاص شدن از روزمرگي، آنجا محقق خواهد شد كه در تصورات ما تغيير حالتي نسبت به ايستادن و تماشاي منظر ـ چه طبيعت و چه شلوغي شهر ـ به سوي «عامليت در بعد زمان» رخ دهد.