هنوز عزادار تنها دخترم هستم

هنوز عزادار تنها دخترم هستم

اجتماع > اجتماعی - ۲۴ سال از حادثه تصادف مینی‌بوس ‌دانش‌آموزان دختر در خیابان ولنجک می‌گذرد اما داغ خانواده جان‌باختگان هنوز سرد نشده
اجتماع > اجتماعی - ۲۴ سال از حادثه تصادف مینی‌بوس ‌دانش‌آموزان دختر در خیابان ولنجک می‌گذرد اما داغ خانواده جان‌باختگان هنوز سرد نشده است.

اين داغ آنچنان بر روح و جسم آنها نشسته كه برخي همچنان براي عزيزان شان مراسم سالگرد مي گيرند. يكي از آنها «ميرزا باقر باقري صدر»، پدر «فتانه» است؛ مردي 89ساله كه همين چند روز قبل در خانه اش مراسمي براي بيست و چهارمين سالگرد درگذشت دخترش برگزار كرد. با اينكه سن و سال زيادي دارد و به سختي مي تواند حرف بزند، اما اينكه تاريخ دقيق حادثه و جزئيات آن روز را كاملا به خاطر دارد، برايمان عجيب است. تنها زندگي مي كند و با او در خانه اش در خيابان مختاري ملاقات كرديم. در جريان گفت وگوي مان هر وقت كه اسم دخترش به ميان مي آيد گريه مي كند و كنترلش را از دست مي دهد. او در گفت وگو با همشهري از رنجي كه طي اين سال ها كشيده مي گويد.

  • آقا ميرزا، از روز حادثه صحبت كنيد. آخرين باري كه دخترتان را ديديد چه زماني بود؟

هنوز همه چيز را به ياد دارم. شب قبل از حادثه بود كه فتانه گفت فردا با بچه هاي مدرسه مي خواهد برود اردو. گفت مي خواهيم برويم كوه. نمي دانم چرا من دلم شور مي زد. مخالفت كردم و گفتم نرو. اما او اصرار كرد و گفت مي خواهم بروم. مادرش وسايلش را جمع كرد. برايش خوراكي گذاشت. فكر مي كرديم به او خوش مي گذرد. روز حادثه براي نماز بيدار شده بودم كه فتانه را ديدم آماده شده بود كه برود. با اينكه راضي به رفتنش نبودم اما از خوشحالي اش، خوشحال بودم. من رفتم دستشويي اما وقتي برگشتم دخترم رفته بود و من نتوانستم ديگر او را ببينم.

  • چطور متوجه شديد كه براي دخترتان حادثه اي اتفاق افتاده است ؟

چند ساعت بعد از رفتن دخترم سوار موتورم شدم و به مغازه ام رفتم. من چراغ و سماورساز بودم. مشغول كارم بودم اما دلم شور مي زد تا اينكه از مدرسه تلفن كردند و گفتند بيا اينجا. دلشوره ام بيشتر شد و خيلي سريع رفتم مدرسه. آنجا غوغايي بود. همه خانواده ها جمع شده بودند. آنجا بود كه فهميدم ميني بوس تصادف كرده و بچه ها كشته شده اند. بعد رفتيم پزشكي قانوني. من را بردند سردخانه تا دخترم را نشان دهند. ديدم فتانه نه زخمي روي بدنش است و نه چيزي. انگار كه خوابيده بود. دخترم 16سال و يك ماه و 5روز سن داشت.

  • چند فرزند داشتيد و چطور توانستيد با از دست دادن دخترتان كنار بياييد؟

ثمره زندگي من فتانه بود. او تنها فرزند و دلخوشي ام بود. بعد از فوت او، همسرم بيمار شد و هرگز خوب نشد. من 19سال از او پرستاري مي كردم. هر روز غصه خورديم. ناراحتي كرديم و گريه كرديم. همسرم گفت اين خانه را نمي خواهم. اينجا را بفروش و برايم خانه ديگري بخر، چون جاي دخترم در خانه خالي بود. تا اينكه همسرم هم 5سال قبل فوت شد و من را تنها گذاشت. حالا من با عكس همسر و دخترم زندگي مي كنم.

  • درباره فتانه صحبت كنيد. چه خصوصياتي داشت؟

در مدرسه شاگرد ممتازي بود و به خاطر همين او را به اردو بردند. علاوه بر اين او دختر مومني بود و خيلي خوب قرآن مي خواند.

  • در اين مدت آيا درباره علت حادثه پيگيري كرديد؟

ظاهرا 2ميني بوس بچه ها را به اردو برده بود. براي يكي از ميني بوس ها اتفاقي نيفتاد و ميني بوسي كه دخترم در آن بود، تصادف كرد. چون اين ماشين قديمي بود و راننده اش به خاطر كهولت سن نتوانسته بود آن را كنترل كند. وقتي مي خواست خيابان ولنجك را به طرف پايين بيايد، ترمزش بريده و به ديوار برخورد كرده بود. آنقدر صداي برخورد ميني بوس به ديوار زياد بود كه خيلي ها فكر كرده بودند بمب تركيده است. قبل از اين حادثه هم چند مرتبه در اين خيابان به خاطر شيب زياد تصادف شده و چند نفر كشته شده بودند اما هيچ كس به حال اين خيابان فكري نكرده بود، تا اينكه بچه هاي ما اين بلا سرشان آمد.

  • آيا بعد از اين حادثه از مسئولان وقت كسي براي دلجويي پيش شما آمد؟

آموزش و پرورش براي بچه ها ختم برگزار كرد و به ما تسليت گفتند. به من گفتند دخترت فوت شده بفرما پولش را بگير. مي خواستند به من ديه بدهند و پول خيلي كمي بود. من گفتم دخترم را مي خواهم. گفتند حادثه اي است كه اتفاق افتاده و نمي شود كاري كرد. در ختم دخترم همه چيز بود و فكر مي كردم دولت براي مان ختم گرفته و هزينه كرده است. خوشحال شدم و فكر كردم كه به فكر ما هستند اما بعد كه پرسيدم فهميدم چند نفر خير اين كار را كردند و دولت براي مان هيچ كاري نكرده است. وقتي چهلم دخترم گذشت ديگر هيچ كس سراغي از ما نگرفت.

  • اگر به 24سال قبل برگرديم آيا اجازه مي دهيد كه دخترتان به اين اردو برود؟

من از اولش هم راضي نبودم برود. چون به دلم بد آمده بود. چون خطرناك بود. فقط همين دختر را داشتم. براي من جواهر بود. دختر با حجاب و مومني بود. يكي از دوستانش خواب ديده بود كه فتانه به او گفته بود به پدر و مادرم بگو زياد غصه نخورند و ناراحت نباشند. جايم خيلي خوب است. من راحتم. اما من دائم از آن روز ناراحتم و گريه مي كنم.

  • آيا خاطره اي از دخترتان به ياد داريد ؟

حدود 7سال قبل از اين حادثه براي خريدن خط تلفن ثبت نام كرده بودم. من در مغازه ام خط تلفن داشتم اما در خانه فقط يك گوشي داشتيم و منتظر وصل شدن خط مان بوديم. دخترم دوست داشت با تلفن صحبت كند و وقتي در خانه بود گوشي اي را كه خريده بوديم بر مي داشت و وانمود مي كرد كه با من حرف مي زند.

عاشق تلفن بود. من هم رفتم مخابرات و گفتم اگر مي شود محبت كنيد خط تلفن ما را بعد از 7سال بدهيد. گفتند بايد صبر كنيد. اما تا زماني كه او زنده بود خط تلفن خانه مان وصل نشد و چند ماه بعد از فوتش بالاخره به ما تلفن دادند اما ديگر فايده اي نداشت. چند سال بعد هم يك نفر فريبم داد و مغازه ام را از چنگم در آورد و چون بيمه نبودم حالا فقط با يارانه اي كه مي گيرم زندگي مي كنم. اما همه اينها بازي هاي روزگار است. خدا براي من بس است.